عکس
|
توضیحات عکاس
همه چیز ساده است. مُشتی خاک و تَرَک. و صدایِ هیچ چیز به جز باد پاییزی و خِش خِش قدم هایش وقتی از زیر پل می گذرد. به سختی لحظه ای سرش را بالا می گیرد که نور خیره کننده یِ چراغانیِ پل را ببیند. گویی منتظر است چیزی از لابه لایِ شکنج های زمین بیرون بزَنَد. ٬من رفته ام٬. همیشه همین طور ساده بوده است، فاصله ی کوتاهِ بین تابستان و پاییز، و او هیچ چیز حس نمی کند، هیچ چیز. ٬من حتی از خودم خداحافظی نکردم٬. می نشیند. هنوز به زمین خیره است. هر قدر خیره بماند، رودخانه ای جاری نخواهد شد. اما می تواند بخواند. همیشه هنرپیشه ی خوبی بوده است. حتی وقتی هیچ چیز حس نکرده است. مثل پوچی بوده است. ٬همه ی زندگی من در کتاب ها ثبت شده اند، زندگی کن و از ابله ها و حکیمان بیاموز...٬. بلند می شود که برود. این بار با همه چیز وداع می گوید، و قول می دهد دیگر زیر این پل لعنتی برنگردد، نه برای شنیدن آواز مردم، نه با هیچ کسی، هرگز. شاید وقتی برگردد که رودی در آن بخروشد، یا حداقل چشمانش بتواند جریانی از آن رود را متصور شود.
|
|
||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||
تقسیم عمودی کادر به دو فضای رنگ های سرد افق و گرم زمینه ، فضای گسترده ای از خیال پردازی به آن داده است و این خیال را روی خط گم شده ی اتصال آن دو معلق نگه می دارد
ژست نامطمئن و درفکرفرورفته ی سایه همخوانی خوبی با این ابهام موجودیت دارد ؛ جدا از این که این سایه ، یک سایه است با تمام ماهیت غیر مطلقی که موثر آن است |
||||||||||||||||||||||
|